یادداشت سردبیر، شماره ١٧٨
مروری بر اوضاع سیاسی ایران
سیاوش دانشور

آنهائی که سیاست را به روایت چهارچوبهای سیاستمداران دو خردادی و اخیرا سبز میبینند، دچار آشفتگی فکری عجیبی شده اند. در تحلیلهای طیفی که نگاهشان به مسائل تابعی از اخبار و مانورهای عناصر این و آن جناح حکومتی است و موضع شان نوعی واکنش شرطی را تداعی میکند، تصویر یک دیپرسیون سیاسی عمیق را مشاهده میکنید. عده ای که هنوز از خلسه سبز رهائی نیافته اند همراه با کسانی که این موج را انقلاب – حال دمکراتیک یا سبز یا مخملی و غیره – پنداشته بودند، جملگی و هر کدام به فراخور حال خود اصرار دارند که "جنبش زنده است و در اعماق جاری است". طرف مقابل که روی دوش سرکوب خونین خود را "پیروز" مینامد دچار نوعی مالیخولیای سیاسی شده و دم به دقیقه کابوس "فتنه" میبیند. با نگاهی به اظهارات خامنه ای و آخوندهائی که در نماز جمعه انشای دیکته شده شان را منبر میروند تا اعضای دفتر سیاسی های سپاه و احزاب و جریانات راست حکومتی و سرداران شکنجه گر و متخصص تجاوز جمعی، این مالیخولیا و کابوس را میتوانید در چهره "پیروزمندان" مشاهده کنید.

به وضعیت سیاسی و مجموعه تقابلهای تاکنونی بحث حذف سوبسیدها و سیاست اعمال ریاضت اقتصادی با اسم رمز "هدفمند کردن یارانه ها" اضافه شده است. در این میان سر و کله کارشناسان اقتصاد در بی بی سی و رادیو فردا و دیگر رسانه ها پیدا شده و برای جماعت از رکود و رکود تورمی و نرخ رشد اقتصادی و گرانی و تبعات آن سخن میگویند. در میان چپ و مدعیان سوسیالیسم و کمونیسم نیز این روال با زبان و ادبیات دیگری ادامه دارد و هر کسی به فراخور موضع و تحلیلش در قلمرو سیاست تلاش میکند تحلیلی اقتصادی سرهم کند. بزعم برخی گویا با پایان یافتن اعتراضات خیابانی سیاست به اقتصاد شیفت کرده است و سرمایه داری ورشکسته و بحران زده و به بن بست رسیده ایران همان دردی را دارد که مثلا اقتصاد آمریکا و فرانسه و انگلستان. این "شیفت" البته ویژه تحلیلگران قلمرو اقتصاد سیاسی نیست بلکه از آخوند جنتی تا سردار رادان و موسوی و کروبی و تحلیلگران مستقل و فعالین چپ بنوعی در آن شریک اند. تفاوتی اگر هست اینست که امثال جنتی و رادان و شرکا از یکسو به پیامدهای سیاسی طرح ریاضت اقتصادی توهمی ندارند و با عر و تیز و قرق نظامی به استقبال آن رفته اند و از سوی دیگر رابطه روشنی بین سیاست و اقتصاد به زبان آخوندی یعنی "فتنه اقتصادی" و طرح پیوند "شمال – جنوب" برقرار کرده اند. اما این دومی ها که قلمرو سیاست و تقابلهای سال 88 را تماما جنگ برسر اقتصاد و مالکیت دولت یا سپاه و یا جنگ زرگری قلمداد کرده بودند، در بحث طرح ریاضت اقتصادی نیز یا خواهان تعدیل سیاست خارجی و عقلانی کردن اقتصاد – همان پلاتفرم موسوی- هستند و یا این طرح را ادامه جنگ قبلی جناح های سرمایه داری برسر متعارف کردن سرمایه داری میدانند.     

واقعیت چیست؟   
اوضاع سیاسی ایران، رابطه مردم عموما و طبقه کارگر خصوصا با حکومت، موقعیت بحرانی و متکی بر سرکوب حکومت اسلامی، اقتصاد ورشکسته و به بن بست رسیده جمهوری اسلامی، سیاست خارجی تهاجمی و تروریسیم بعنوان یک رکن اساسی آن، جنگ جناح ها برسر بقای نظام، در مبانی پایه ای آنها نه فقط تغییری ایجاد نشده بلکه در سطوح مختلف تشدید شده است.

اول، سیاست بقای نظام در ایندوره بر حذف جناحی از حکومت و اتکای بیش از پیش به نظامیگری بازسازی شد. جمهوری اسلامی درسش را از دو خرداد گرفته بود و توهمی نداشت که جلو آمدن مجدد کهنه حزب اللهی ها و آدمکشان دوره اول جمهوری اسلامی، که در دوره رفسنجانی به حاشیه رانده شدند و در دوره خاتمی با عنوان اصلاح طلب دینی ظهور کردند، به شکاف دورن حکومتی دامن میزند و در این میان مردمی جلو می آیند که آرزوی بگور سپردن کل این لاشه متعفن را در سر میپرورانند. بسیار واضح بود و در روز خودش ما تصریح کردیم که موسوی برخلاف توهمات جناحش و موئتلفین جنبش ملی اسلامی نمیتواند از طرق صندوق رای به کاخ ریاست جمهوری وارد شود. این اتفاق افتاد و این جریان در دو راهی تسلیم یا مقاومت برسر بقای نظام قرار گرفت. تعداد زیادی از این جناح دستگیر و زندانی شدند، برخی ترور شدند، برخی خانه نشین شدند تا در گامهای بعدی همراه با دیگران تسلیم هژمونی خامنه ای و شرکا شوند. کل سیاست "حذف حداقلی و جذب حداکثری" خامنه ای و تلاش دلالان جناح راست اینبود که این تسلیم را عملی سازند. با شکست قطعی این سیاست مجددا تهدید دستگیری و اعدام و رو کردن پرونده هایشان جلو صحنه آمده است. بازهم همان ابتدا ما تصریح کردیم که این سیاست خامنه ای بدلیل تناقضات حکومت از پیش مهر شکست بر پیشانی اش خورده است. نه به  دلیل "شهامت" موسوی و کروبی بلکه بدلیل سیاست مشترک هر دو جناح برای بقای نظام و کنترل جامعه و حتی برای حفظ جانشان. امروز تنها سیاست جناح حاکم، علیرغم ملاحظات و حسابگری سود و زیان ها، تصفیه تمام کسانی است که هژمونی جناح حاکم را نمیپذیرند.

دوم، جنبش سبز به پایان رسیده و استراتژی آن شکست خورده است. همانطور که جنبش دو خرداد به پایان رسید. پدیده ای به نام جنبش سبز جز در تخیلات و مانورهای بقایای این جریان درون حکومتی و موئتلفین همیشگی یک جناح حکومت اسلامی وجود خارجی ندارد. اطلاق سبز به مردمی که در سال گذشته در متن جدال و شکاف جناح ها بمیدان آمدند اشتباه مهلکی است. کسانی که این وضعیت را نمیخواهند از ابتدا خود را با سبز تداعی نکردند تا حالا در انتظار عقب نشینی خامنه ای و رضایت دادن به توهم "انتخابات آزاد" و بقدرت رسیدن موسوی باشند. جناح پرو غربی حکومت در فضائی که سقوط جمهوری اسلامی مسجل شده است میتواند بار دیگر با اتکا به این تاریخ و اسم رمز "اصلاحات" فرجه تحرک جدیدی داشته باشد. اما در چنین اوضاعی تردید جدی وجود دارد که مردم به این سناریو رضایت دهند.

سوم، کسانی که از موضع اهداف سیاسی این جنبش سخن میگویند اساسا معضلی با سیاست حذف سوبسیدها ندارند. جناح هائی از این جریان رسما تاچریست هستند و شعارهای ناسیونالیستی و عوامفریبانه "حمایت از تولیدات داخلی" و یا نقد به "بی رویه بودن واردات" تلاشی برای بسیج ناآگاه ترین بخشهای زحمتکشان و کارگران بیکار شده پشت سیاست جناحی از سرمایه داری ایران است. برای این جناح سیاست اقتصادی نه مسئله ای درخود و بحثی اساسا اقتصادی در چهارچوب برنامه های مختلف برای راه اندازی اقتصاد بلکه امری سیاسی و گوشه ای از پلاتفرم سیاسی در جنگ بقای حکومت است. نه فقط کلیه جناح ها و باندهای متفرقه حکومت اسلامی بلکه هر بخش بورژوازی پرو غربی و اپوزیسیونی حکومت اگر در موقعیت اداره سرمایه داری ایران قرار بگیرد پلاتفرم اقتصادی متفاوتی ندارد. به معنی اقتصادی صرف کلمه، یعنی اگر مسئله بحران سیاسی و بن بست حکومتی را نادیده بگیریم، بورژوازی ایران نمیتواند نسخه ای جدا از اسلاف جهانی اش داشته باشد و همین نسخه در کشوری مانند ایران که سرمایه داری متکی بر دیکتاتوری عریان و ارزان نگهداشتن نیروی کار است شدیدتر اجرا میشود.

اما همین فرض صرفا اقتصادی نادرست است و لااقل در مورد ایران صدق نمیکند. ایران آمریکا و انگلستان و حتی ترکیه نیست. در ایران مسئله سیاسی است. ریشه بحران اقتصادی سیاسی است. طرح ریاضت اقتصادی جمهوری اسلامی نه برای بازسازی اقتصادی است و نه برای تطبیق سرمایه داری ایران و دسترسی اش به بازار جهانی، نه گوشه ای از سیاست اقتصادی برای جلب سرمایه خارجی و تکنولوژی و تخصص، و نه اساسا جنگ و جدال جناح ها برسر پلاتفرم های اقتصادی متفاوت است. در ایران جدال درون حکومتی برسر بقای حکومت و جلوگیری از سقوط نظام است و سرکوب و اعدام و ترور و فقر و اعمال فلاکت و بیکاری و تغییر قوانین کار و غیره گوشه های مختلفی از این تلاش است. آنچه در ایران "جهانی" است، تهاجم سرمایه به کارگر با توجیه جدید بحران اقتصادی و تحریمها است. اما آنچه "ایرانی" است موقعیت متمایز سرمایه داری ایران و معضلات سیاسی آنست.

چهارم، اکثریت مردم عموما و جنبشهای اجتماعی خصوصا طوق لعنت جمهوری اسلامی را نپذیرفته اند و سرکوبهای خشن تاکنونی به گستراندن وحشت و تسلیم به جنایتکاران اسلامی منجر نشده است. در گوشه گوشه جامعه اعتراض موج میزند. هنوز قتل و زندان و تهاجمهای وحشیانه متعدد و سیاست اخراج نتوانسته است دانشگاهها را به سکوت بکشاند. هنوز ارتش ضد زن نتوانسته است حجاب را تحمیل کند. مسئله امروز ایران "بد حجابی" نیست بلکه بی حجابی است. هنوز علیرغم گرو گرفتن نان کارگر و ندادن دستمزدهای چند ماهه و تعرض مستمر به فعالین کارگری، نتوانسته اند حتی جلوی افزایش روزمره اعتراض و اعتصاب کارگری و یا تلاش برای متشکل شدن را بگیرند. از اسلام و پایه های ایدئولوژی اسلامی نه تنها در میان مردمی که هیچوقت به فرهنگ اسلامی رضایت ندادند چیزی باقی نمانده است بلکه در میان ابواب جمعی حکومت بشدت تخریب شده است. آخوند و سمبلهای نظام اسلامی بحدی منفور است که حتی در جنگ درون حکومتی تعرض به آخوند جماعت توسط راستهای حکومتی مدتهاست که شروع شده و آویزان شدن به تبلیغات ارتجاعی ناسیونالیستی بیش از گذشته مجاز شده است. حکومت اسلامی با سیاست تصفیه درونی و سرکوب خونین مردم تلاش کرد بقای خود را برای دوره ای تحکیم کند. نتیجه این سیاست بی اعتباری بیش از پیش جمهوری اسلامی، تضعیف بیش از پیش آن، هجوم وسیع مردم به آن، و صد پاره شدن آن بوده است.

این حکومت امروز بدون حکومت نظامی نمیتواند سرپایش بایستد. امروز پایه اساسی این حکومت را نیز مشتی اوباش و همین سرمایه دارانی تشکیل میدهد که فرمانده و سردار و بسیجی و پاسدار سابق اند و برای دفاع از منافعشان حاضرند دست به هر جنایتی بزنند. اما همین نیروی خشن سرکوب که در رویدادهای تهران 88 نه فقط از پادگانها و مساجد و زندانها بلکه از پشت میز ریاست کارخانه ها هم به خیابانها کشانده شد و با چاقو و اسلحه به جان مردم افتادند، معلوم شد علیرغم ظرفیت وسیعش در سبعیت و آدمکشی خیلی سریع میتواند ازهم بپاشد. به همین دلیل جمهوری اسلامی امروز به حکومت نظامی صرف متکی است. در چنین حکومتی با چنین مختصاتی، بحث پلاتفرمهای اقتصادی مختلف پوچ تر از پوچ است. این حکومت برای بقایش میجنگد و خطر سرنگونی مرتبا تهدیدش میکند.

جایگاه طرح ریاضت اقتصادی
تردیدی نیست یک وجه بحران همه جانبه حکومت اسلامی اقتصادی است. اقتصاد ایران، حتی اگر مانند اقتصاددانان بورژوا آنرا به فروش نفت و هزینه پول آن تقلیل دهیم، مهم و حیاتی است و درآمد نفت منبع مهمی برای هر دولتی است که در ایران سر کار است. اما اگر جمهوری اسلامی نتوانسته است اقتصاد ایران را بازسازی کند، امری که کشورهای دیگر که از این منبع در آمد نفتی محروم بوده اند توانسته اند این روند را آغاز و به درجه ای بفرجام برسانند، دلیلش اینست که معضل ایران و ریشه بحران اقتصادی ایران سیاسی است. سرمایه صنعتی به  کشوری که امروز و فردایش نامعلوم است صادر نمیشود. بعد از پایان جنگ ایران و عراق تلاش برای بازسازی اقتصادی ایران شروع شد اما در هر قدم به موانع سیاسی که اساسا به ماهیت جمهوری اسلامی و ساختار آن مربوط است برخورد. نه سیاست تعدیل اقتصادی و شکست پلاتفرم رفسنجانی، نه تداوم این سیاست در دوره خاتمی که به اصلاح قانون کار و ایجاد تسهیلاتی محدود برای سرمایه ها منجر شد، و نه اجرای طرح حذف سوبسیدها که طرحی قدیمی است و قرار است احمدی نژاد آنرا اجرا کند، هیچکدام پاسخ معضلات بنیادی اقتصاد سرمایه داری ایران را نمیدهد. در هر دوره اجرای گوشه های مختلف این سیاست به تقابل طبقه کارگر و مردم محروم با حکومت اسلامی منجر شده است و در ایندوره بشدت بیشتری خواهد شد. جمهوری اسلامی حتی اگر مقاومتهای مختلف کارگران در مقابل این طرح را درهم بکوبد، نمیتواند مسیر تبدیل شدن به کشوری که سرمایه لازم را به خود جلب میکند و به این اعتبار به اقتصاد تکانی میدهد را طی کند. ملزومات این طرح صرفا اقتصادی نیستند همانطور که معضلات حکومت صرفا اقتصادی نیستند.

جمهوری اسلامی ناچار است بدلائل مختلف از جمله شرایط جهانی و تعرض عمومی سرمایه به طبقه کارگر و تبعیت از نسخه کمابیش واحد صرفه جوئی، بدلیل کسر بودجه سنگین، و بدلیل بحران و ورشکستگی عمیق و تعطیلی بخش اعظم صنایع و کارخانجات، هزینه بقا و بازتولید کل طبقه کارگر را کاهش دهد. این امر راهی جز بیرون کشیدن از جیب طبقه کارگر و محرومان و ریختن به جیب سرمایه داران ندارد. به این معنی در ایران این سیاست تفاوتی با سیاست دیگر دولتهای سرمایه داری ندارد. اما به همین معنی و نه بیشتر. اگر در آمریکا و فرانسه و انگلستان و آلمان و غیره بتوان با چنین طرحهائی بار بحران را بدوش طبقه کارگر انداخت و سود سرمایه را بالا برد - که همین هم با تشدید بحران اقتصادی جهانی زیر سوال است - در ایران بدلیل معضلات پیچیده تر سرمایه داری و بویژه بدلیل معضل سیاسی و ماهیت اسلامی حکومت این نسخه پاسخ ندارد و دردی از جمهوری اسلامی درمان نمیکند. طرح ریاضت اقتصادی در ایران صرفا طرحی اقتصادی نیست. این طرح در عین حال که پلاتفرم تشدید فلاکت طبقه کارگر است، طرحی سیاسی برای در هم کوبیدن مهمترین و موثرترین جنبش اجتماعی یعنی جنبش طبقه کارگر در جدال سیاسی است. جمهوری اسلامی میداند کارگران و مردم زحمتکش که توان این جیب و آن جیب کردن را در مقابل گرانی سرسام آور ندارند علیه این سیاست دست به شورش و عصیان و اعتراض خواهند زد. اعتراضاتی که ضربدر نارضایتی عمیق یک جامعه آماده انفجار میشود و میتواند تومار جمهوری اسلامی را درهم بپیچد.

"شمال - جنوب"
جمهوری اسلامی و تحلیلگران ناقص العقلش اعتراضات سال گذشته را "فتنه شمال شهریها و اعتراض طبقه متوسط" نامیدند. در ادامه این تحلیل و در بحث اجرای طرح حذف سوبسیدها، از آنجا که نمیتوانند اعتراض به گرانی و فقر را به "شمال شهریها" منتسب کنند و میدانند که "جنوب شهریها" به این مسئله واکنش نشان میدهند، پیشاپیش و در ادامه سیاست حذف درون حکومتی خود را آماده کرده اند که هر اعتراضی به فقر را به جریان موسوی و شرکا نسبت دهند. میگویند موج دوم فتنه قرار است شمال را به جنوب وصل کند و با این پوشش لشکر کشی به محلات فقیر نشین را شروع کرده اند. بحث اعتراض شمال شهریها و طبقه متوسط حرف مفت است. اگر موسوی و جریان اسلامی میتوانست مردم محروم و طبقه کارگر را بمیدان بکشد همان موقع اینکار را میکرد. آنها نه فقط در دوره نمایش مضحک انتحابات بلکه ماهها بعد از آن حتی اسم کارگران و مطالبات آنها را نیز بزبان نیاوردند. قبول ظاهر بحث "شمال – جنوب" حکومت به معنی قبول کل تحلیل حکومت اسلامی و جریان خامنه ای و احمدی نژاد از رویدادهای سال گذشته است. "شمال و جنوبی" در کار نیست. این تقسیم کار سیاسی و اقتصادی شاید بدرد تحلیلگران کهنه مائویست و توده ایست از اظهارات سرکوبگران حکومتی بخورد اما برای طبقه کارگر و جنبش سوسیالیستی بی ارزش است. کارگران هر زمان راسا بمیدان بیایند، مستقل از اینکه چه مطالباتی را طرح میکنند، ابتکار عمل سیاست را بعهده خواهند گرفت. وانگهی مطالبات سیاسی و آزادیهائی که کارگران مدافع آنند با هیچ متری با مطالبات و سیاستهای جنبش سبز و اصلاح طلبان طرفدار اجرای قانون اساسی قابل جمع نیستند. این جنبش اساسا در نفی کلیه جریانات ارتجاعی و طرفدار وضع موجود و برای یک هدف سوسیالیستی و آزادی و رفاه همگان به صحنه سیاست می آید. تشکل و صف مستقل و افق سوسیالیستی و کمونیستی ضامن پیشروی و پیروزی این جنبش است. *
16 اکتبر 2010